کامیارکامیار، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

کوچولوی عزیز من

اتفاقات مهم تا دو ماهگی

الان که دارم برات مینویسم شما دو ماهه هستی شنبه ٢٦ فروردین با مامان جمیله رفتیم پایگاه بهداشتی شهید صدوقی و واکسن دو ماهگیتو زدی از زمانی که شما اومدی من وقت نکردم بیام سایت، برای همین تصمیم گرفتم اتفاقات مهمی که تا الان بوده رو خلاصه اینجا برات بنویسم عزیزم ایشالله در اولین فرصت هم عکسای خودت و اتاقت رو اینجا میذارم عزیزم تا حالا که شما پسر خیلی خوبی بودی بند نافت روز ٦ افتاد و ١٥ روزه که بودی ختنه شدی و اون هم بعد ٦روز افتاد،اولین بارم بعد اینکه بندنافت افتاد با مامان جمیله رفتی حموم،شما ١٠ روزه بودی که رفتیم ندوشن خونه بابا حاجی و مامان جمیله یعنی خونه ای که مامانت اونجا بزرگ شده، این عید هم اولین عید شما یود که بازم ما ن...
28 فروردين 1391

انتخاب اسم

از چند ماه قبل تولدت دنبال یه اسم قشنگ و تک برای شما بودیم هر کسی هم یه پیشنهادی میداد ما یه محدودیتی که تو انتخاب اسم شما داشتیم این بود که بابایی شما به علم جفر و علوم غریبه معتقده و دوست داشت که اسم شما بر اون اساس باشه، خلاصه بین اسامی که انتخاب کرده بودیم  اسم کامیارو هر دومون پسندیدیم و شناسنامت رو بابایی کامیار گرفت ایشا.. که بزرگ شدی خودتم از این اسم خوشت بیاد عزیزدلم 
20 فروردين 1391

آخرین لحظات

دکتر تا ٢٣ بهمن بهمون وقت داده بود و من این روزای آخر رو با استرس کامل گذروندم دکتر غفورزاده دکترت بود و گفته بود اگه خبری نشد عصر٢٣ یکشنبه بریم مطبش راستی تا یادم نرفته بگم که دایی مهرداد تولدش ٢٥ بهمنه و خیلی دوست داشت که شما هم تا اون روز صبر کنی، خلاصه شما هم انگار  داشتی با دایی همراهی میکردی. عصر ٢٣ بهمن ساعت ٨ با بابایی عازم مطب دکتر شدیم دکتر بعد از معاینه گفت که ساعت ٧ صبح فردا بیمارستان باشیم من و بابایی با کلی تحقیق بیمارستان دکتر مجیبیان رو برای تولد شما انتخاب کرده بودیم دکتر هم نامه رو بهمون داد و سفارش کرد که حتما همین ساعت اونجا باشیم و دیر نریم. شب خیلی سختی بود و من اصلا نتونستم اون شب بخوابم حرفا...
3 فروردين 1391
1